mirza mirza .

mirza

واحد شماره چهار طرح کرامت انصاف


واحد شماره چهار طرح کرامت انصاف


واحد شماره چهار طرح کرامت انصاف فرمت فایل: ورد تعداد صفحه: 6       بخشی از متن : فعالیت شماره یک :   قــصــــــه عنوان قصه : جوان با انصاف هوا تاریک روشن بود که عمار با عجله گوسفندانش را از آغل بیرون آورد. هنوز پرنده ی خواب توی چشمان عمار لانه کرده بود. خمیازه ای کشید. گوسفندها که راه افتادند در آغل را بست. از چاه کنار آغل دلو آب را بالا کشید. آبی به سر و صورتش زد تا پرنده ی خواب از چشمانش بپرد. به آسمان نگاهی کرد و گفت :« تا سپیده نزده باید راه بیفتم، تا صحرای فخّ راه درازی دارم . »   شال آبی کمرش را محکم کرد. چوب دستی اش را از کنار در آغل برداشت و به دنبال گوسفندها که انگار هنوز خواب بودند و سرشان را پایین انداخته و راه هر روزشان را می رفتند، دوید. از کوچه بیرون نرفته بود که با صدای مادرش برگشت. مادر پیرش با سفره ی نان و خرما به دنبالش می دوید. عمار به شتاب به سوی مادرش رفت . مادرش می گفت:« چرا با این عجله پسرم؟ هنوز که هوا روشن نشده؟» سفره ی نان را گرفت و گفت:« باید به صحرای فخ بروم. آن جا با کسی قرار دارم.&raqu ...

The post واحد شماره چهار طرح کرامت انصاف appeared first on میرزا فایل.


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۹ فروردین ۱۳۹۸ساعت: ۱۰:۱۴:۵۱ توسط:mirza موضوع: نظرات (0)